به سوی حقیقت



در کتاب اصول تشیع آمده است:[1]

ناتوان دانستن خداوند متعال تفکری اشتباه است که بسیاری از دانشمندان از جمله دانشمند بزرگ معتزله آقای نظام نیز به همین مطلب ملتزم شده اند.[2]

ذات فعل، مقدور خداوند متعال است، نهایت اینکه با فرض اینکه خداوند اراده نمی­کند صدورش محال است.

به عبارت واضح­ تر:

صدور قبیح از خداوند متعال محال است نه غیرمقدور، و این دو با هم فرق دارند. زیرا ممکن است همان قدرت و اراده خدا (یا ذات او) انجام عمل قبیح را محال کرده باشد، یعنی چون اراده و قدرت او تعلق گرفته است به اینکه آن عمل قبیح صادر نشود، لذا محال شده است، نه اینکه چون انجام آن عمل قبیح محال بود خداوند اراده نکرده است لذا ناتوان است. پس در عین اینکه تحت اراده و اختیار و قدرت الهی بوده، محال است.

 


[1] - اصول تشیع، انصاری زنجانی، ص 39 و 40

[2] - شرح تجرید ص 174؛ اوائل المقالات ص 23


در این‌باره اقوال و روایات متفاوتی وجود دارد که به جز قسمت‌هائی که با عقل سلیم و نقل قطعی مخالف است، مابقی را نه می‌توان ردّ نمود و نه تأئید کرد. اما این نکته که حوا، حضرت آدم; را فریب داد با آیات قرآن کریم و ادلّه‌ای که دارای اعتبار و وثاقت بیشتری هستند ناسازگار است. لذا این نکته نمی‌تواند مورد قبول باشد. بنابراین آنچه که می‌تواند مورد قبول باشد، این است که هر دوی آنها به صورت جداگانه و مستقل مورد وسوسه و فریب شیطان قرار گرفتند.

بیان اقوال مختلف کیفیت فریب خوردن حضرت آدم و حوا:

  • از ابن‌مسعود و جمعی از اصحاب پیامبراکرمa روایت کرده‌اند که شیطان می‌خواست وارد بهشت شود، اما خان بهشت مانع او شدند. او نزد مار رفت که حیوانی چهارپا مانند شتر، و بسیار خوش‌منظر بود. شیطان از مار خواست که داخل دهان او پنهان و وارد بهشت شود. مار قبول کرد و او را داخل بهشت کرد. ابلیس از دهان مار با آدم سخن گفت، اما او اعتنائی نکرد. سپس ابلیس از دهان مار بیرون آمد و گفت: ای آدم، میل داری که درخت جاوید و زندگی پایان‌ناپذیر را به تو نشان دهم؟ میل داری درختی را به تو نشان دهم که اگر از میوه آن بخوری همچون فرشته‌ای شوی که همانند خدا همیشه جاویدان شوی و هرگز نمیری؟ ابلیس  قسم خورد که من خیرخواه شما هستم. او می‌خواست به این وسیله عورت‌هایشان را عیان کند و لباسهایشان را بریزد. او در کتاب فرشتگان خوانده بود که آنها عورتی دارند و آدم این را نمی‌دانست. آنها لباسشان از ناخن بود. پس از وسوسه ابلیس، آدم قانع نشد که از آن درخت بخورد، ولی حوا پیش رفت و خورد و به آدم گفت: بخور، من خوردم و زیان ندیدم. زمانی که آدم از میوه درخت خورد، عورتشان عیان شد و بنا کردند خودشان را با برگ بهشت بپوشانند.[1]
  • از ابن‌عباس روایت کرده‌اند که دشمن خدا ابلیس از همه خزندگان زمین خواست که یکی از آنها او را به بهشت وارد کند تا با آدم و حوا سخن بگوید. همه خزندگان درخواست ابلیس را ردّ کردند. ابلیس به مار گفت: اگر مرا به بهشت ببری، تو را از ابنای بشر حمایت می‌کنم و در پناه من خواهی بود. مار او را میان دو دندان جای داد و به بهشت وارد کرد و ابلیس از دهان مار با آنها سخن گفت. مار در آن زمان حیوانی پوشیده و چهارپا بود. ولی به خاطر همکاری با ابلیس، خداوند او را عریان کرد و بی دست و پا کرد تا بر شکم راه برود.[2]
  • از وهب بن منبه روایت کرده‌اند که وقتی خدای متعال آدم و همسرش را در بهشت مستقر کرد و گفت از میوه این درخت نخورید، شاخه‌های درخت ممنوع، درهم پیچیده بود و فرشتگان از میوه آن می‌خوردند و همان میوه بود که خداوند آدم و حوا را از خوردن آن منع کرده بود. چون ابلیس  خواست که آنها را به گناه بیندازد، به دهان مار رفت و مار، چهارپا داشت و بسیار تنومند بود. وقتی مار وارد بهشت شد، ابلیس از درون آن بیرون آمد و از میوه درخت ممنوع گرفت و پیش حوا بُرد و گفت: ببین میوه این درخت چقدر خوش‌بو و خوشمزه و خوش‌رنگ است.
    حوا وسوسه شد و آن را خورد. آدم نیز از آن خورد و عورتشان نمایان شد و آدم به میان درختان پناه برد. پروردگار ندا داد: ای آدم کجائی؟»
    آدم گفت: پروردگارا، من اینجایم.»؛ پروردگار گفت: چرا بیرون نمی‌آئی؟»؛ آدم پاسخ داد: پروردگارا از تو شرم دارم.»؛ خداوند گفت: ملعون باد زمینی که از آن آفریده شده‌ای.» و درخت را نیز لعنت کرد و میوه آن تبدیل به خار شد. پیش از آن در بهشت و زمین درختی برتر از طلح و سدر نبود. سپس خداوند متعال فرمود: ای حوا، چون بنده مرا فریب دادی، با کراهت و درد آبستن می‌شوی و به هنگام وضع حمل، پیوسته در خطر مرگ خواهی بود.
    سپس خداوندمتعال به مار فرمود: چون ابلیس را در شکم خود جای دادی تا بنده مرا فریب دهد، ملعون خواهی بود و پاهایت را می‌گیرم تا بر شکمت راه روی و روزیت را در خاک می‌نهم، دشمن بنی‌آدم باشی و آنها نیز دشمن تو باشند. هر جا آنها را ببینی پاشنه آنها را بگزی و هر جا تو را ببینند، سرت را بکوبند.[3]
  • از محمدبن قیس روایت کرده‌اند: خدای متعال به آدم و حوا فرمود که از میوه یک درخت نخورند و از درختان دیگر هر چه خواهند به خوشی بخورند. شیطان آمد و درون شکم مار رفت و با حوا سخن گفت و آدم را وسوسه کرد و گفت: خدا از میوه این درخت منعتان کرد تا مبادا فرشته یا جاوید شوید.» و قسم خورد که من خیرخواه شمایم. حوا وسوسه شد و از میوه درخت کند و درخت خونین شد و پوشش آنها که به تن داشتند، ریخت و بناکردند از برگ‌های بهشت خود را بپوشانند.
    خداوندمتعال بانگ زد که مگر از میوه این درخت منعتان نکرده بودم و نگفته بودم که شیطان دشمن شماست، چرا میوه‌ای را که منع کرده بودم را خوردی؟
    آدم گفت: خدایا حوا به من خورانید.»؛ خداوند به حوا گفت: چرا به او خورانیدی؟»؛ حوا گفت: مار به من فرمان داد.»؛ خداوند به مار گفت: چرا به او فرمان دادی؟»؛ مار گفت: ابلیس به من فرمان داد.»
    خداوند فرمود: ملعون و مطرود باد. تو ای حوا، چون درخت را خونین کردی، با هر هلال، خونین شوی. و تو مار، پاهایت را بگیرم تا بر شکم راه روی و هر کس تو را ببیند با سنگ به سرت بکوبد. فرو روید و دشمن یکدیگر باشید.»[4]
  • از ابوالعالیه آورده‌اند که شیطان پیش حوا رفت و گفت: از چیزی منعتان کرده‌اند؟ حوا گفت: آری، این درخت.»
    شیطان گفت: از این درخت منعتان کرده‌اند تا مبادا فرشته یا جاوید شوید.» سپس نخست حوا از آن خورد و به آدم گفت تا او نیز بخورد و این درختی بود که هر که میخورد باد در شکمش می‌پیچید و این در بهشت روا نبود، لذا آدم از بهشت بیرون شد.[5]
  • در روایت است که چون آدم نعمت و رفاه بهشت را مشاهده کرد، گفت: چه می‌شد اگر جاوید بودیم. شیطان این سخن را شنید و از راه جاوید شدن، او را فریب داد.
    ابن‌اسحاق گوید: آغاز حیله شیطان آن بود که بعد از شنیدن این سخن، نالید و غمگین شد. آدم و حوا گفتند: گریه تو از چیست؟
    شیطان گفت: بر شما می‌گریم که چرا بمیرید و این نعمت و رفاه را رها کنید.» این سخن شیطان در دلشان اثر کرد. آنگاه آنها را وسوسه کرد و گفت: ای آدم، میل داری که درخت جاوید و مُلکی که هرگز فنا نشود را به تو نشان دهم؟ خدا شما را از این درخت منع کرد تا مبادا فرشته یا جاوید شوید.[6]
  • ابن‌وهب گوید: شیطان حوا را وسوسه کرد و پیش درخت آورد و آن را به چشم وی زیبا نمود، آنگاه آدم، حوا را به حاجت خویش خواست. حوا گفت: نمی‌شود مگر اینجا بیائی
    چون آدم به آنجا رفت، حوا گفت: باز هم نمی‌شود مگر اینکه از این درخت بخوری.
    سپس از آن درخت خوردند و ناگهان عورتشان نمایان شد و آدم گریزان در بهشت می‌دوید. خدا بانگ زد: آدم از من می‌گریزی؟»؛ آدم گفت: نه پروردگارا، ولی  از تو شرم دارم.»؛ خدا گفت: ای آدم، از کجا فریب خوردی؟»؛ آدم گفت: حوا مرا فریب داد.»؛ خدا گفت: پس باید هر ماه یکبار او را خونین کنم چنانکه این درخت را خونین کرد. وی را خردمند آفریده بودم اما سفیهش کنم، بنا بود آسان آبستن شود و آسان بزاید اما به سختی خواهد زائید.»[7]
  • از سعید بن مسیب نقل شده است که آدم به وقت خوردن از میوه ممنوع، عاقل نبود، حوا به او شراب خورانید و چون مست شد او را به سوی درخت کشانید و چون آدم و حوا گناه کردند، خدایشان از بهشت بیرون کرد و نعمت و رفاه از آنها گرفته شد و با دو دشمن خود ابلیس و مار به زمین فرود آمدند و خدای متعال فرمود: پائین روید و دشمن همدیگر باشید.[8]
  • پس از خلقت همسر آدم ، خداوند به این دو می‌فرماید که در بهشت ساکن شوند و از میوه هر درختى که بخواهند میل نمایند. آنجا که می فرماید: وَقُلْنَا یَا آدَمُ اسْکُنْ أَنْتَ وَزَوْجُکَ الْجَنَّةَ وَکُلَا مِنْهَا رَغَدًا حَیْثُ شِئْتُمَا؛ و گفتیم: اى آدم! تو با همسرت در بهشت ست کن ؛ و از  نعمت‌هاى آن، از هر جا مى‏خواهید، گوارا بخورید.»[9]
    ولى به یکى از درختان اشاره می‌کند و امر می‌نماید که به آن درخت نزدیک نشوند، که نزدیکى به آن درخت، موجب ظالم شدن آنان می‌گردد. آنجا که حضرتش می‌فرماید: وَلَا تَقْرَبَا هَٰذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَکُونَا مِنَ الظَّالِمِینَ؛ (اما) نزدیک این درخت نشوید؛ که از ستمگران خواهید شد.»[10]
    و نیز به آنان هشدار داده بود که شیطان، دشمن آنان می‌باشد و مواظب باشند که آنان را از بهشت خارج نکند که به رنج و زحمت خواهند افتاد. آنجا که می‌فرماید: فَقُلْنَا یَا آدَمُ إِنَّ هَٰذَا عَدُوٌّ لَکَ وَلِزَوْجِکَ فَلَا یُخْرِجَنَّکُمَا مِنَ الْجَنَّةِ فَتَشْقَىٰ؛ پس به آدم گفتیم : این (شیطان) دشمن تو و همسر توست، مباد که با وسوسه‌هایش شما را از بهشت بیرون کند و باعث مشقّت شما گردد.»[11]
    اما در نهایت این شیطان بود که پیروز میدان وسوسه آدم و حوا بود. آنجا که خداوند می‌فرماید: فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّیْطَانُ؛ سپس شیطان آنها را وسوسه کرد.»[12]
    و با این وسوسه هر دو را گمراه کرد. آنجا که می فرماید: فَأَزَلَّهُمَا الشَّیْطَانُ عَنْهَا؛ پس شیطان موجب لغزش آنها از بهشت شد.»[13]
    پس از آن بود که هر دو مورد توبیخ خداوندمتعال قرار گرفتند. آنجا که می فرماید: وَنَادَاهُمَا رَبُّهُمَا أَلَمْ أَنْهَکُمَا عَنْ تِلْکُمَا الشَّجَرَةِ وَأَقُلْ لَکُمَا إِنَّ الشَّیْطَانَ لَکُمَا عَدُوٌّ مُبِینٌ؛ و پروردگارشان آن دو را ندا داد که: آیا شما را از آن درخت نهى نکردم و نگفتم که شیطان براى شما دشمن آشکارى است ؟!»[14]
    و تبعاً مجازات هر دوى آنها با بیرون رانده شدن از بهشت مساوى بود. آنجا که می‌فرماید: فَأَخْرَجَهُمَا مِمَّا کَانَا فِیهِ؛ و آن دو را از آنچه در آن بودند(بهشت)، بیرون کرد.»[15]
    آنگاه آن دو به درگاه حضرت ربوبی استغاثه کرده و توبه کردند. آنجا که می‌فرماید: قَالَا رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا وَإِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَکُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِینَ؛ گفتند: پروردگارا ! ما به خویشتن ستم کردیم! و اگر ما را نبخشى و بر ما رحم نکنى، از زیانکاران خواهیم بود!»[16]
    و خداوند نیز توبه آنها را پذیرفت. آنجا که می‌فرماید: فَتَابَ عَلَیْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ؛ و خداوند توبه او را پذیرفت چرا که خداوند توبه‏پذیر و مهربان است.»[17]
    پس نتیجه این مى‏شود که از نظر قرآن، شیطان هر دو (آدم و حوا) را مورد وسوسه و فریب قرار داده و هر دو در امر تخلّف از امر الهی مقصّرند؛ و تبعاً هیچکدام از آن دو بر دیگری سبقتی در این امر نداشته و باعث فریب دیگری نبوده است.
  • خداوند، آدم را در باغ عدن گذاشت تا در آن کار کند و از آن نگهداری نماید، و به او گفت: از همه میوه درختان باغ بخور، بجز میوه درخت شناخت نیک و بد، زیرا اگر از میوه آن بخوری، مطمئن باش که خواهی مرد.[]
  • پس از خلقت آدم و همسرش، مار که از همه حیوانات مکّارتر بود به زن گفت: آیا خداوند گفته است از هیچ درخت این باغ نخورید؟ زن گفت: ما اجازه داریم از میوه همه درختان این باغ بخوریم، اما خداوند گفته که از میوه درختى که در میان این باغ است نخورید و آن را لمس نکنید، مبادا بمیرید. مار گفت: حتماً نخواهید مُرد، زیرا خداوند می‌داند روزى که از آن بخورید چشمان شما باز می‌شود و مانند خداوند، میان نیک و بد را تشخیص خواهید داد.
    زن دید که آن درخت براى خوراک، نیکو و براى چشم‌ها، هوس‌انگیز است و براى معرفت‌دار شدن، پسندیده است. از میوه آن گرفت و خورد و به شوهرش هم داد. چشمان هر دو گشوده شد، دانستند که عریاناند . برگ‌هاى درخت انجیر را به هم دوخته، وسیله ستر عورت براى خویشتن ساختند.
    سپس مورد خطاب خداوند قرار می‌گیرند که چرا از آن درخت خوردند؟ که آدم جواب داد: این زن که یار من ساختى از آن میوه به من داد، من هم خوردم. آنگاه خداوند از آن (زن) پرسید: این چه کارى بود که کردى ؟ زن گفت: مار مرا فریب داد. آنگاه خداوند هر سه را مجازات می‌نماید.[19]
  • وقتی که خداوند آدم و حوا را آفرید، به ایشان فرمود: بنگرید به درستی که عطا می‌کنم شما را هر ثمری که بخورید از آن، بجز سیب و گندم. پس فرمود: حذر کنید از از اینکه بخورید چیزی را از این ثمرها. زیرا شما ناپاک خواهید شد. در این‌صورت نمی‌پسندم برای شما که در اینجا باقی باشید؛ بلکه خواهم راند شما را و فرود می‌شود به شما بدبختی بزرگ.[20]
    شیطان با شنیدن سخنان فوق، از مار که نگهبان بهشت بود خواست تا اجازه دهد وارد آنجا شود. پس بجا آورد مار آن وقت آن کار را. شیطان را نهاد به پهلوی حوا، زیرا جفتش آدم به خواب بود. پس شیطان دگرگون شد برای آن زن به صورت فرشته‌ خوشروئی و گفت او را:
    چرا از این سیب و گندم نمی‌خورید ؟ حوا جواب داد: خدای به ما فرموده به درستی‌که اگر ما از آن بخوریم ناپاک می‌شویم و از آن روی ما را از بهشت خواهد راند. پس شیطان جواب داد: او راست نگفته است. پس واجب است بدانی که خدا شریر و حسود است.
    لیکن هر گاه تو و شوهرت به پند من عمل کنید، و بخورید از این ثمرها، چنان که از غیر آنها می‌خورید. آنگاه فروتن نمانید برای دیگران. بلکه خیر و شر را خواهید شناخت مثل خدای، و خواهید کرد آنچه را که می‌خواهید.
    پس گرفت حوا آن وقت و خورد از این ثمرها. چون جفتش بیدار شد او را خبر داد به هر آنچه شیطان گفته بود. پس برداشت از آنها آنچه را که پیش کرد زن او برای او و خورد.[21]
    آن وقت هر دویشان دریافتند که ‌اند. ناگاه جبروت خدای ظاهر شد و آدم را ندا در داد: ممکن نیست شما را پس از این در بهشت درنگ نمائید. آدم جواب داد: ای پروردگار! همانا آن زنی که به من عطا فرمودی از من طلب کرد که بخورم؛ پس من هم خوردم از آن.
    آن وقت خدای زن را فرمود: چه جهت داشت که به جفت خود طعامی مانند این دادی؟ حوا جواب داد: به درستی که شیطان مرا فریب داد؛ پس من هم خوردم.
    پس خدای به آدم فرمود: باید زمین به عمل تو ملعون باشد؛ زیرا تو گوش دادی به سخن زن خود و آن ثمر را خوردی.
    آنگاه با حوا تکلم نموده فرمود: توئی آنکه به شیطان گوش دادی. به جفت خود آن طعام را خوراندی؛ پس درنگ خواهی کرد زیر تسلّط مرد که با تو چون کنیز رفتار کند.[22]

 



[1] - تاریخ طبری (تاریخ الرسل و الملوک)، محمدبن جریر طبری، ترجمه ابوالقاسم پاینده، شابک دوره: 6-199-331-964، چاپ ششم 1383، انتشارات اساطیر، جلد اول، ص65

[2] - همان

[3] - همان، ص66

[4] - همان، ص67

[5] - همان، ص68

[6] - همان

[7] - همان

[8] - همان، ص69

[9] - سوره مبارکه بقره، آیه شریفه 35

[10] - همان

[11] - سوره مبارکه طه، آیه شریفه 117

[12] - سوره مبارکه اعراف، آیه شریفه 20

[13] - سوره مبارکه بقره، آیه شریفه 36

[14] - سوره مبارکه اعراف، آیه شریفه 22

[15] - سوره مبارکه بقره، آیه شریفه 36

[16] - سوره مبارکه اعراف، آیه شریفه 23

[17] - سوره مبارکه بقره، آیه شریفه 37

[] - تورات، سفر پیدایش، باب 2، آیات 15 تا 17

[19] - همان، باب 3 – آیات 1 تا 14

[20] - انجیل برنابا، فصل 39، آیات 36 تا 39

[21] - همان، فصل 40، آیات 1 تا 27

[22] - همان، فصل 41، آیات 1 تا 17


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

مشاور بازاریابی- مشاور مارکتینگ ریاضی برای همه یو درس كتابخانه امام علي (ع) دکتر علی طاهری روانکاو و روانشناس بالینی وبلاگ سفیر تاریخ کتابخانه عمومی ولیعصر (عج) شهرستان ماکو مطالب اینترنتی بانک مشاغل ایران varsa